محل تبلیغات شما

دیشب که انقدررر طولانی بود برام که ترجیح دادم زودتر بخوابم ، عزیز رو تو خوابم دیدم.تونستم از دستاش تشخیصش بدم.انگار میدونستم برای عصرونه م کوکو سیب زمینی پخته.انگار میدونستم بابابزرگ یکم دیگه با نون برمیگرده خونه.انگار میدونستم اهنگ بعدی کاست توی ضبط صوت قدیمیشون کدوم یکیه.انگار میدونستم به خاطر بارون شدید بیرونه که سقف اتاق آخری چکه میکنه و چون من یادم رفته یه پارچه بزارم داخل دیگ رویی که رو زمین مونده،تا الان دیگه از بازیگوشی قطره ها فرش خیس شده.انگار همزمان ذوق زده م که بعد از این بارون عزیز لحاف تشک هارو رو بندای اتاق اخری پهن میکنه تا رطوبت خرابشون نکنه و من میتونم بین ردیف های لحاف سفید برقصم.انگار سرم روی پاش بود.انگار موهامو نوازش میکرد.آروم میگفت دختر من خسته شده ؟مگه دختر من خسته میشه ؟

نقطه ی امن گوشه ی ذهن تو چه شکلیه ؟

اعجاز کلاس های آیلاند

نوشته شده در روز چهل و ششم

انگار ,میدونستم ,رو ,تو ,خسته ,دختر ,انگار میدونستم ,من خسته ,دختر من ,تشک هارو ,هارو رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها