محل تبلیغات شما

به حرف زدن خودم که گوش میدادم متوجه شدم روز هارو نه به تاریخ شمسی و نه با مقیاس هفتگی 

با محاسبه تعداد روزهایی که تو قرنطینه بودیم میشناسم.

روز اول بیمارستانی که بابابزرگ توش بود ایزوله شد و گفتن نمی تونیم ببینیمش.تو روز دوم کرونا گرفتیم.روز چهارم پای تلفن به بابا بزرگ گفتم انقدر ادای پیرمردارو در نیار بیا خونه گفت پیرمرد باباته.تو روز ششم ازمون جامع لغو شد.تو روز هشتم بابابزرگ مرد.تو روز نهم با باقی ادمهای تو مرده شور خونه دعوا کردیم که ثابت کنیم بابابزرگ از کرونا نمرده و به خاطر پول بیشتر نیست که عزیز مارو میشورن و عزیز اونارو نه.تو روز یازدهم برای دومین بار تو زندگیم نمی تونستم درست نفس بکشم،حالم خیلی بهتر از بار اولش بود.تو روز هفدهم کیک پختیم تا حال و هوامون عوض شه.نشد.تا روز بیستم بی اثریش رو انکار کردیم.روز بیست و یکم جوونه های جدید گلدون های خونه یادمون اوردن که بهار نزدیکه.روز بیست و دوم تو تاریک روشن غروب بدون هیچ موسیقی با مامان تو اشپزخونه رقصیدیم.روز بیست و چهارم جای خالی ال رو همه جا حس میکردم.روز بیست پنجم زیردوش گریه میکردم.روز بیست و هفتم مامان سر سجده ی نماز شبش گریه میکرد و دعای فرج میخوند.روز بیست و نهم مثل بچگی هام از خواب بیدار شدم و رفتم تا ببینم مامان نفس میکشه یا نه، بیرون در اتاقش زانو هامو بغل کردم و خوابم برد.روز سی و یکم خبر فوت چندتا دیگه از اشناها و یاداوری اینکه برای اونا هم خداحافظی در کار نیست دوباره سکوت روبرای خونه اورد.روزای بعدش گفتن نداشت.قرارم با پازل هزار تیکه ای هام این بود که وقتی تموم شن دیگه این تاسیان ادامه نداشته باشه ولی روز سی و چهارم دیگه پازلی برای چیدن نداشتم.روز سی و هشتم برای گرفتن داروهای مامان رفتم داروخونه و شنیدم که دکتر مردم رو با گفتن اینکه این ویروس فقط افراد سالمند رو میکشه ،آروم میکرد.دیگه مثل اولین دفعاتی که تلویزیون ازش حرف میزد و همه ته دلشون با تصور از دست دادن ارزشمند ترین اعضای خانواده خالی میشد ، هیچ کس از آرامش صدای دکتر حین تلفظ این کلمات تعجب نکرد.روز چهلم چندتا از های مورد اعتماد مامان از احتمال ظهور صحبت کردن و اون هیجان زده برام ازشون میگفت.روز چهل و سوم بوسیدمش .روزای بعد از رفتنش به یاد موندن نداشت.صبح روز چهل و ششم ،درست سی و شیش ساعت میشه که نتونستم بخوابم‌.فریدون فروغی تو گوشم میخونه :

پنجره بسته میشه شب میرسه .چشام اروم نداره تو میدونی

اگه امشب بگذره فردا میشه.مگه فردا چی میشه تو میدونی

نقطه ی امن گوشه ی ذهن تو چه شکلیه ؟

اعجاز کلاس های آیلاند

نوشته شده در روز چهل و ششم

روز ,تو ,بیست ,مامان ,رو ,خونه ,روز بیست ,تو روز ,بیست و ,سی و ,روز سی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها